مدافعان حرم قاچاقی

یکی از موضوعات داغ در فضای امروز جامعه مسئله مدافعان حرم و جنگ ما در عراق و سوره است، شکی در آن نیست که حضور ما در این جبهه لازم است، شکی در این نیست که فعالیت ما در این جبهه باعث می شود که لازم نباشد در خانه خودمان بجنگیم و این هزینه بالا را متحمل شویم،

امروز طبق سخنان صریح مقام عظمای ولایت و مسئولین، حضور ما در این جنگ ها به صورت لشکر کشی همه جانبه نسیت، و تنها حضور ما یک حضور مستشاری است و این یک موضوع مهم است!، در این میان بسیاری از جوانان دیده می شوند که عشق حضور در این جبهه مقدس دفاع از حرم را دارند اما آیا اجازه شرعی و قانونی برای حضور عناصر غیر متخصص و مستشار در این جبهه وجود دارد؟

 برای پاسخ دادن به این پرسش باید به یک مقدمه بپردازیم و آن اینکه در معارف دینی خدای تعالی از تک تک نعماتی که به ما داده سوال می کند که در چه راهی صرف کرده ایم و آیا بهترین استفاده ممکن را از آن کرده ایم یا نه!، و در موضوع صدمه زدن به بدن علمای ما قائل به حرمت هستند ،چه حتی شما یک تیغ روی دستتان بکشید!، حالا در موضوع جان انسان که بالاترین نعمت خدادادی است چطور خدای تعالی حساس نیست؟

از طرف دیگر موضوع شهادت و مقام بالای شهید در راه خدا مطرح است که حتی شخصی مثل امام حسین علیه السلام برای یک مصلحت بالا که حفظ دین و ماندن اسلام است جان خود و خانواده خود را فدا می کند! ، اما کی ما می توانیم به این موضوع پی ببریم که یک مصلحت بالاتری وجود دارد که ما مجوز داریم برای حفظ آن جان خود را فدا کنیم؟ ، پاسخ آن است که ما یک رهبر شجاع و آگاه داریم که حجت شرعی در دستان اوست، در زمان غیبت ولی فقیه سرپرست ماست و ایشان باید اعلام جهاد کنند که بر ما واجب شود و حال آنکه اعلام جهاد عمومی نشده است!

سوال این است که جوانی که بدون کسب اجازه شرعی و فقط با رابطه یا جا زدن خود در میان سربازان سایر کشور ها و آن هم بدون شناخت منطقه جنگی و بدون آموزش نظامی لازم وارد این میدان می شود و جان خود را در کمترین زمان ممکن از دست می دهد در آن دنیا چنین شخصی امتیاز می گیرد یا بازخواست می شود؟

افرادی می آمدند پیش امام خمینی رحمه الله و به ایشان عرض می کردند که دعا کنید ما شهید شویم! ، ایشان در پاسخ عرض می کردند که دعا می کنم پیروز شوید و ثواب شهادت را ببرید!؛ جان بر کف بودن مهم است اما با رعایت منطق و صلاح و مصلحت، شکی در آن نیست که اسلام دین منطق است و حضور بسیاری از جوانان عادی البته با روحیه و شوق ستودنی در این جبهه مستشاری منطقی نیست و حتی مورد تایید مسئولین نظامی ما هم نمی باشد.

خوشا به حال جوانی که کامیاب شهادت است

قصه جوانی، قصه کامگیری و کامیابی است اما کام چیست؟ و ناکام کدام است؟ افقهای جوانی انسان را به حرکت و جنبش وامی دارد اما شیب این افق تا کدامین اوج است؟

از قند تا کام دلبر شیرینی تصور دارد و هرلبی را فهم و لیاقت وصالی است و این در گرو همت ها و اهتمام هاست، هر چه فهم انسان بیشتر می شود و روح او وسعت می یابد دلبستگی های پیشین رنگ می بازند و نگاه در پی جلوه ای کاملتر و شکوهی بیشتر است،

اما مورچه ای را چه به تصور گستردگی عالمی! ؛ گرفتار دربند امیال و هوسها چه تصوری می تواند از آزادی معنوی داشته باشد؟ آری ، حکایت،حکایت دل بستن و دل باز کردن است که در این عرصه دنیا هرکه خیمه دل را جایی برپا می کند، عده ای دره ها وبعضی درقله ها !، هر نگاهی در این دنیای رنگ و فریب میله های زندان دنیا و مرز اسارت و آزادی را نمی بیند.
دلبر ابتدا در ذکرو یاد انسان می آید پا به دین قلم رو می گذارد و پس از تصرف این جاست که فکر و دل وزندگی انسان را تسخیر می کند، صحبت از گسستن بند دنیا و پذیرفتن بندگی حق است؛

سخن از دیدن جمال یار در محضر حی علی الصلاة و تکبیر گفتن است، او را که بزرگترین دیدی، دیگر چشم تو را پر می کند و جز او را نمی بینی، رو از دیگری بر می گردانی تا او به تو رو کند، دنیا را بر خود حرام می کنی و احرام عشق می بیندی تا محرم دیدار شوی، آری سخن از کام روح، سخن از معراج است؛ سخن از قهقهه مستانه شادی و وصول و حیات جاودان عند الرب است، خوشا به حال جوانی که کامیاب شهادت است .

بچه‌ها بوی بهشت می‌آید، آیا شما هم این بو را استشمام می‌کنید؟

پیش از نقل روایت و خاطره مرحوم فردوسی پور، باید به این نکته اشاره کنم که دکتر سید علیرضا بهشتی، فرزند مرحوم بهشتی و خانم ملوک السادات، دختر ارجمند ایشان، هر دو برای من از حالات غیر عادی و روحانیت و جذابیت پدرشان در روز آخر که با روزهای گذشته فرق اساسی داشت، تعریف کردند. دختر شهید بهشتی از قول مادرشان می‌گفت: پدرم در آن روز ابتدا غسل شهادت کرد و سپس لباس نو پوشید و از خانه بیرون رفت.


دختر شهید بهشتی برای من تعریف می‌کرد همسر شهید مطهری، پیش از شهادت که در یک جلسه سخنرانی پدرم حضور داشت، به اطرافیان خود و از جمله من و مادرم گفته بود نگاه کن ببین چقدر از صورت آقای بهشتی نور می‌بارد که دل من از جمله او یکباره لرزید و بعد گفت: خدا به داد ما برسد و ایشان را برای انقلاب نگه دارد.

مرحوم فردوسی پور درباره آخرین ساعات عمر مبارک شهید بهشتی می‌گفت: اول مغرب نماز را به امامت شهید محمدحسین صادقی خواندیم. وقتی بیرون آمدیم، دیدم آقای بهشتی می خواهد وضو بگیرد. گفتم: آقا شما تازه می خواهید وضو بگیرید؟ جلسه امشب حساس است، زود تشریف بیاورید. فرمودند شما بروید من هم زود نماز را می خوانم و می‌آیم. فوری وضو گرفت و در صحن حزب نماز جماعت دیگری تشکیل شد که خوشبختانه عکس آن هم که آخرین عکس آقای بهشتی است، موجود است. در جلسه منتظر نشسته بودیم. من دم در نشسته بودم وقتی آقای بهشتی وارد شد، همه به احترام ایشان بلند شدند و شوخی با ایشان شروع شد. یکی می‌گفت: حاج آقا امشب خیلی نورانی شده‌اید. خیلی زیبا و خوشگل شده‌اید. ایشان هم خندید و گفت: «چشم شما زیبا می‌بیند،‌ من فرق نکرده‌ام.» ولی واقعا نورانی‌تر شده بود. جلو رفتند و نشستند. پس از اینکه تغییر دستور جلسه به رأی گذاشته شد و همه رأی دادند که درباره انتخاب رئیس جمهور پس از بنی صدر صحبت شود، بحث شد که حالا چه کسی در این باره صحبت کند که به آقای بهشتی رأی داده شد.

شهید استکی، نماینده شهر کرد، رئیس جلسه آن شب بود. پس از تلاوت قرآن، ‌آقای بهشتی پشت تریبون رفت و سخن خود را آغاز کرد و گفت: ما باید ببینیم رئیس جمهور آینده می‌تواند روحانی باشد یا نه؛ آیا نظر امام که فرمودند رئیس جمهور روحانی نباشد، همین است یا فرق کرده و اجازه می دهند.

بعد افزودند: اگر نظر امام فرق کند که غیر روحانی رئیس جمهور بشود، آن فرد را این جلسه باید تعیین و معرفی کند و اگر فرمودند باید روحانی باشد، باز انتخاب آن توسط این جلسه است، ولی وظیفه ما تعیین چند نفر به عنوان یک هیأت است که خدمت امام بروند و نظر ایشان را بگیرند تا تکلیف ما روشن بشود. مطلب ایشان که به اینجا رسید، حدود ده دقیقه طول کشیده بود. این مدت را هم ساعت من که کامپیوتری بود و پس از انفجار روی 40/8 دقیقه شب ایستاده بود، نشان می‌داد که ده دقیقه قرآن بود و ده دقیقه هم صحبت ایشان طول کشید. برای همین، این ساعت برخلاف اظهار برخی، ساعت 20/8 بود که من در لحظات اولیه، زیر آوار به آن نگاه کردم و پس از آن هم دیگر از کار افتاد.

سخنرانی شهید بهشتی که به اینجا رسید، چون ایشان عادت داشت وقتی صحبتش به جایی حساس از بحث می‌رسید و به اصطلاح معروف گرم می‌شد، مکثی می‌کرد و به شنوندگان دور تا دور جلسه نگاهی می‌کرد که چقدر با صحبت او همراه هستند و بعد بحث را ادامه می‌داد. در این میان، یک دفعه به جمعیت گفت: بچه‌ها بوی بهشت می‌آید. آیا شما هم این بو را استشمام می‌کنید؟ پس از این جمله بود که دیگر ما نفهمیدیم قضیه چه شد. این قدر انفجار شدید و سریع بود که هیچ کس از بازماندگان این فاجعه از لحظه انفجار چیزی به یاد ندارند، ولی این نکته را می دانم که خیلی چهره ایشان بشاش و نورانی شده بود. نکته مهم و باور نکردنی این بود که من در زیر آوار که هیچ امیدی به نجات نداشتم، احساس کردم و این را دیدم که نور بسیار شدیدی مثل نور چند پرژکتور قوی در اطراف تریبونی که آقای بهشتی در آنجا به شهادت رسید، در حال تابیدن است. از کسانی که مثل من زیر آوار بودند، پرسیدم این نور شدید چیست؟‌ من را مسخره می‌کردند که برقها قطع شده است؛ نور کجا بود، ولی واقعا برای لحظاتی این نور بود. 

نمی‌دانم جز من چه افراد دیگری شاهد وقوع این کرامت بزرگ بودند و معلوم شد در لحظه شهادت مرحوم آقای بهشتی ـ که از محدود کسانی بودند که امام به چشم رهبری و یکی از اعضای شورای رهبری پس از خود در دوران تبعید عراق به او می نگریست ـ اتفاق عجیبی رخ داده است و فرشتگان الهی که از عالم ملکوت برای استقبال ایشان به عالم آخرت از این نشئه خاکی آمده بودند، چنان فراوان و با عظمت بوده‌اند که نور وجودی آنها حتی به چشم ما هم عیان شده بود.

شنیدم شهید شمس‌الدین حسینی نائینی، نماینده مجلس به کسی که در کنار او زیر آوار بود، می‌گفت: تو هم بوی گلاب را می‌شنوی؟ وقتی پاسخ منفی شنیده بود، به او گفته بود پس این علامت آن است که تو شهید نمی‌شوی، برای همین، به منزل ما برو و سلام من را برسان و بگو وصیت نامه من توی طاقچه است؛ آن را بخوانند و به آن عمل کنند (پایان نقل قول آقای فردوسی پور).

بعدها در مصاحبه‌ای که با فرزند بزرگ دکتر شهیدبهشتی، دکتر سیدمحمدرضا بهشتی داشتم، به من گفت: پس از شهادت پدرم، به دلیل شدت علاقه‌ای که مرحوم علامه طباطبایی، صاحب تفسیر گران سنگ المیزان به شاگرد برجسته و خاص خود (پدرم) داشت، وقتی اطرافیان خواسته بودند به نحوی خبر شهادت را از ایشان مخفی کنند و یا به گونه‌ای دیگر جلوه دهند تا به ایشان صدمه روحی نخورد. مرحوم علامه به آنها گفته بود شما می خواهید چی را از من مخفی کنید؟ من الان دارم دکتر بهشتی را جلوی چشمانم می بینم که لحظه لحظه دارد در آسمان اوج می‌گیرد.

درود و رحمت بیکران الهی به روح ملکوتی شهید آیت الله بهشتی و یاران بحق پیوسته او که با نثار جان خود پایه های نظام جمهوری اسلامی را مستحکمتر ساختند و با مظلومیت خویش از چهره نفاق منافقین پرده برداشتند و سند رسوایی آنان را با خون خود نگاشتند.

درج اين مطلب در فرهنگ نيوز و لينك دين


دكتر غلامعلي رجايي

ای عزاداران علی! پس کجاست غیرت و حیای علی؟

ادعای شیعه بودن داشتن و دم از علی زدن کار ساده ای است اما قسمت مشکل تر اما کارساز و موفقیت آور شبیه شدن به علی و پیروی از امیر بی مثال مومنان است.

بهتر است که در این شبها در کنار گریستن به محاسن خضاب شده به خون سر علی به غربت او و نهج البلاغه امیر کلام در میان شیعیان او نیز کمی بگرییم؛علی نمی میرد او حی است و ناظر اعمال ما ولی این روح انسانی است که در خیلی از ما ها مرده و یا در شرف مرگ است.

 

ای شیعیان و ای داغداران یکتا جوانمرد عدالت گستر عالم، بیایید این شبها کمی به حرف های دل علی و غم های او که ما برای او ایجاد کرده ایم گوش کنیم ،باشد که آن قدم حیاتی را در این شبها بر داریم که آن رسیدن به رضایت خدای تعالی در سایه رضایت علی است.

 

غیرت در کلام علی علیه السلام

امیر المومنین علیه السلام شجاعت مرد را در غیرت او می بینند و می فرمایند: ثَمَرَةُ الشَّجاعَةِ الغيرَةُ1 ؛ غيرت ميوه شجاعت است ،و نیز اندازه این غیرت را به اندازه ننگ داشتن او از زشتیها و پستیها بیان می فرمایند2 و ایشان عنصر پاکدامنی را مرتبط با عنصر و صفت غیرت می دانند آنجا که در کلام مولا در نهج البلاغه آمده است:

 

عِفَّتُهُ (الرَّجُل) عَلى قدرِ غَيرَتِهِ3؛

پاكدامنى مرد به اندازه غيرت اوست.

 

البته در کنار این مطلب امیر مومنان به افراط در این صفت نیز هشدار می دهند که آن باز مشکلات و مفاسد دیگری را به بار می آورد و در کلامی از ایشان در نامه سی و یکم نهج البلاغه آمده است:... إِيّاكَ وَالتَّغايُرَ فى غَيرِ مَوضِعِ غَيرَةٍ فَإِنَّ ذلِكَ يَدعُو الصَّحيحَةَ إِلَى السُّقمِ وَالبَريئَةَ إِلَى الرَيبِ... ؛

از غيرت نابجا بپرهيز زيرا اين كار، زن درستكار را به انحراف و زن پاكدامن را به ترديد مى كشاند.

 

ریشه جوانمردی

بسیاری از افراد مروت و مردانگی را در بسیاری از چیز های مختلف می دانند و بیان می کنند اما امیر جوانمردان ریشه جوانمردی را در صفت زیبای حیا می دانند که : اَصلُ المُروءَةِ الحَياءُ وَ ثَمَرَتُهَا العِفَّةُ4؛

ريشه مردانگى حيا و ميوه اش پاكدامنى است و نیز در بیان دیگری می فرمایند: اَلحَياءُ مِنَ اللّه  يَمحو كَثيرا مِنَ الخَطايا5؛ حيا از خدا بسيارى از گناهان را پاك مى كند.

 

بی موالاتی در حفظ ناموس

اما همه این مطلب را برای شنیدن این کلام حضرت امیر و رسیدن به این جمله ایشان آوردیم که تلنگری غم انگیز به نشانه های دوری ما از فرهنگ شیعه و فرهنگ امیر المومنین و اسلام اصیل است که البته بی موالاتی ما در حفظ ناموس و در بسیاری از موارد ظهور بی غیرتی در میان شیعیان امیرالمومنین است که آقا با عتاب و خطاب می فرمایند:

 

أَلَم يَبلُغنى عَن نِسائِكُم أَنَّهُنَّ يُزاحِمنَ العُلوجَ فِى السواقِ أَلا تَغارونَ؟ مَن لَم يَغِر فَلا خَيرَ فيهِ6؛

به من خبر رسيده كه زنانتان در بازار تنه  شان به تنه مردان بى ايمان و لاابالى مى خورد آيا غيرت نداريد؟! كسى كه غيرت ندارد خيرى در او نيست.

 

باشد که در این شبها به فکر برنامه ریزی و پیمان بستن با مولایمان علی علیه السلام و خدای او در جهت اصلاح خود و خانواده مان به سوی فرهنگ ناب شیعی و زینت شدن برای نام شیعه و نام بلند آوازه علی ابن ابیطاب علیه الصلاه و السلام باشیم.

 



پینوشت:

1-غررالحكم، ج3، ص328، ح4620

2-عَلى قَدرِ الحَمِيَّةِ تَكونُ الغَيرَةُ؛ غيرت به اندازه تعصّب و ننگ داشتن بستگى دارد.

غررالحكم، ج4، ص311، ح6175

3-نهج البلاغه، حكمت 47

4-غررالحكم، ج2، ص418، ح3101

5-غررالحكم، ج1، ص399، ح1548

6-كنزالعمال، ج3، ص780، ح8735

 

درج این مطلب در بولتن نیوز و صراط و عمارنامه و شلمچه نیوز و حریم یاس و بشارت نیوز و گرداب و عصر فارس

امشب شب یتیمی امام زمان (عج) است...

در مورد شهادت امام عسکری علیه السلام گفته اند معتمد عباسى كه همواره از محبوبيت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون ديد توجه مردم به امام روز بروز بيشتر مى‏شود و زندان و اختناق و مراقبت تاثير معكوس دارد، سرانجام به همان شيوه مزورانه ديرينه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت. دانشمند نامدار جهان تشيع، «طبرسى‏» ، مى‏نويسد: بسيارى از دانشمندان ما گفته‏اند: امام عسكرى-عليه السلام-بر اثر مسموميت‏به شهادت رسيد، چنانكه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنيا رفته‏اند1.


کرامات امام عسکری علیه السلام

1-امام را به یكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحریر نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى كند. زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس. تو نمى‏دانى چه كسى به خانه‏ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارى‏امام را به شوهرش یادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناكم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افكند. سپس در باره‏اجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه‏دادند.( این عمل در واقع به مثابه یكى از شیوه‏هاى اعدام در آن روزگاربوده است). نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت كه آنها امام‏را مى‏درند و مى‏خورند. پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كه‏اوضاع چگونه است. ناگهان امام را دیدند كه به نماز ایستاده است‏ودرندگان گرداگردش را گرفته‏اند. لذا دستور داد او را از آنجا بیرون ‏آوردند.2


2- یكى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى‏كند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد. پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنى‏حضرت عسكرى‏علیه السلام، مى‏گویند مردى‏بخشنده‏است. گفتم: او را مى‏شناسى؟گفت: نه او را مى‏شناسم و نه تا به حال او را دیده‏ام. به قصد منزل او در حركت شدیم. در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم‏براى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه. محمّد فرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى كاش او سیصد درهم براى من‏دستور دهد، صد در هم براى خرید یك مركوب و صد درهم براى هزینه‏و صد درهم براى پوشاك تا به ناحیه جبل ( اطراف قزوین) بروم. چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بن‏ابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند. چون داخل شدیم و سلام كردیم به‏پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم‏داشتم شما را با این حال دیدار كنم. چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و كیسه‏اى به‏پدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم براى خرید لباس‏ودویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه. آنگاه كیسه‏ اى‏دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براى‏خرید یك مركوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براى‏هزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جایى در اطراف‏ بغداد) حركت كن.3


3-ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امام‏عسكرى شكایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه‏خود مى‏گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.4



گزیده احادیث امام

 
1-امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: لَیسَتِ العِبادَةُ کَثرَةَ الصیّامِ وَ الصَّلوةِ وَ انَّما العِبادَةُ کَثرَةُ التَّفَکُّر فی أمر اللهِ؛

عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.

(تحف العقول، ص448)


2- امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:جُعِلتِ الخَبائِثُ فی بَیت وَ جُعِل مِفتاحُهُ الکَذِبَ؛

تمام پلیدیها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است.

(بحار الانوار، ج78، ص377)


3-امام حسن عسکری (ع):اِنَّ الوُصُولَ اِلی اللهِ عَزّوجلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ اِلّا بِامتِطاءِ اللَّیلِ؛

وصول به خداوند عزوجل سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.

(مسند الامام العسکری، ص290)


ذکر مصیبت

ابو صل ميگه که من شنيدم که امام يازدهم(ع) حالشون بسيار وخيم است. چون امام يازدهم(ع) در سن جواني، بيست و هشت سالگي به شهادت رسيدند. بر اثر سمي که خليفه زمان به حضرت(ع) خوراندن، حضرت(ع) را به شهادت رسانديند. ابو صل مي گويد: من براي عيادت وملاقات امام يازدهم(ع) رفتم. ديدم حضرت(ع) در بستر افتادند. به خادم فرمود: که براي من شربت مسدکي درست کن. - شربتي از دواهاي قديمي بوده است - من جامي قدحي درست کردم. خدمت آقا امام عسگري(ع) آوردم. وقتي که آقا خواستند اين قدح را نوش جان کنند آن قدر سم به بدن آقا سرايت کرده بود؛ که آقا دست مبارکشان مي لرزيد. نتوانستند ازاين شربت ميل کنند. به خادم فرمودند: که برو اتاق اندروني شو، فرزندم  را صدا کن بيايد. خادم مي گويد: من رفتم وارد اتاق شدم. ديدم آقا زاده اي در حال سجده قرار گرفته و مشغول سجده کردن هست. عرضه داشتم: پدر بزرگوارتان مي فرمايند:  خدمت ايشون بياييد. آقا سر از سجده برداشتند مشغول نماز بودند. نماز را سلام دادند.  آمد در اتاقي که پدر بزرگوارشان در بستر افتاده بود. ابو صل مي گويد: من چشمم افتاد به يک فرزندي که خيلي زيبا و دلربا بود. موهاي مجعد و پيچيده اي داشت. دندان هاي گشاده، رنگ روشن صورت درخشنده بود. وقتي که وارد شد، امام يازدهم(ع) به فرزند بزرگوارشان فرمود: «يَا سَيِّدَ أَهْلِ بَيْتِهِ اسْقِنِي الْمَاءَ فَإِنِّي ذاهِبٌ إِلى رَبِّي وَ أَخَذَ الصَّبِيُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِيَّ بِالْمُصْطُكَى بِيَدِهِ ثُمَّ حَرَّكَ شَفَتَيْهِ ثُمَّ سَقَاهُ»5فرمود: فرزندم اي آقاي اهل بيتم. به من شربت آبي بده. من آماده رفتن از اين عالم هستم. آقا امام زمان(ع) در سن پنج سالگي، شربت آب را نزديک دهان پدر آوردند. - امشب شب يتيمي امام زمان(عج) است- پدر امام زمان(عج) شربت آب را نوش جان کردند. فرمودند: من را وضو بده. چون قدرت نداشتند؛ از جا بلند بشوند. آقا زاده پدر را وضو داد. اون لحظه اخر اقا امام يازدهم(ع) فرمود: فرزندم تويي مهدي، تويي حجت خدا، در روي زمين. اقا امام يازدهم موقع شهادت فرزندش مهدي(عج) کنار بالينش بود. او را وضو داد شربت آب مرحمت کرد. در آغوش فرزندش به شهادت رسيد. و از دنيا رفت. عرض کنيم: «لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا ابا عَبْدِاللَّه»اي امام يازدهم(ع) شما در موقع شهادت شربت آب نوشيديد. فرزند دل بندتان به بالينتان حاضر بودند. اما دل ها بسوزد براي جد غريبتان، امام حسين(ع) لحظه آخر با بدن پر از زخم و جراحت، اين همه داغ جوان و برادر، عزيز، ديده. ابا عبد الله(ع) در گودي قتلگاه هر چي صدا مي زد: جگرم از تشنگي مي سوزد کسي جواب اقا را نداد. يک وقت آقا(ع) ببينند سينه مبارکشان سنگين شد. چشم باز کنند ببينند «والشّمر جالس على صدرك »6اي لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم ولعنة الله علي قوم الظالمين وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ 7

 



1) اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الكتب الاسلامية، ص 367.

2)سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏268.

3) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏274.

4)همان مأخذ، ص‏267.

5) بحارالأنوار/مجلسي/ 52/ 16/ باب 18- ذكر من رآه صلوات الله عليه ...ص:1

6)مقالات / جمعي ازنويسندگان /809 /9. زيارت ناحيه مقدسه .....  ص : 809

7)الشعراء : 227

 

درج این مطلب در حریم یاس و جام نیوز

...و شهادت یعنی فهم اینهمه زیبایی

شهادت مهر تایید خدای رحیم بر پرونده بندگان خاص خود است؛ شهادت ضلعی از مختصات انسان کامل است؛عشق به شهادت خبر از خیلی چیز ها می دهد؛

عشق به شهادت خبر از رابطه ای عمیق با مبدا عالم می دهد، آنگاه که دور افتاده ای از اصل، روزگار وصل خویش را می جوید؛

عشق به شهادت نسیمی است که از گلستان محبت و دلدادگی حضرت اباعبد الله علیه السلام می وزد و بویش گرمای این محبت را در دل عشاق شعله ور تر می نماید.

جوانان پاک این مرز و بوم ؛همان ها که الفبای عشق و دلدادگی را از کودکی آموخته اند، همان ها که خدای رحمان و رحیم در شب های قدر به العفو العفو گفتن های آنان پیش ملائکه اش مباهات می کند، همان ها که پروانه وار گرد شمع نورانی ولایت فقیه می گردند و ذکر لبشان دعای برای ظهور منتقم آل محمد است آشنای دیرینه شهادنتد.

لبخند آن معشوق حقیقی و آن فرشته پرور و زیبایی گستر چیزی نیست که قلب های قفل انسان های مادی راهی به درک آن داشته باشد و همین لبخند است که جوان پاک و ملکوتی و مطلق گرای ایران زمین را مست می نماید و شهادت یعنی فهم اینهمه زیبایی.

 

مرتبط: شهید احمدی روشن به آرزویش رسید...

درج این مطلب در حریم یاس