خوشا به حال جوانی که کامیاب شهادت است
قصه جوانی، قصه کامگیری و کامیابی است اما کام چیست؟ و ناکام کدام است؟ افقهای جوانی انسان را به حرکت و جنبش وامی دارد اما شیب این افق تا کدامین اوج است؟
از قند تا کام دلبر شیرینی تصور دارد و هرلبی را فهم و لیاقت وصالی است و این در گرو همت ها و اهتمام هاست، هر چه فهم انسان بیشتر می شود و روح او وسعت می یابد دلبستگی های پیشین رنگ می بازند و نگاه در پی جلوه ای کاملتر و شکوهی بیشتر است،
اما مورچه ای را چه به تصور گستردگی عالمی! ؛ گرفتار دربند امیال و هوسها چه تصوری می تواند از آزادی معنوی داشته باشد؟ آری ، حکایت،حکایت دل بستن و دل باز کردن است که در این عرصه دنیا هرکه خیمه دل را جایی برپا می کند، عده ای دره ها وبعضی درقله ها !، هر نگاهی در این دنیای رنگ و فریب میله های زندان دنیا و مرز اسارت و آزادی را نمی بیند.
دلبر ابتدا در ذکرو یاد انسان می آید پا به دین قلم رو می گذارد و پس از تصرف این جاست که فکر و دل وزندگی انسان را تسخیر می کند، صحبت از گسستن بند دنیا و پذیرفتن بندگی حق است؛
سخن از دیدن جمال یار در محضر حی علی الصلاة و تکبیر گفتن است، او را که بزرگترین دیدی، دیگر چشم تو را پر می کند و جز او را نمی بینی، رو از دیگری بر می گردانی تا او به تو رو کند، دنیا را بر خود حرام می کنی و احرام عشق می بیندی تا محرم دیدار شوی، آری سخن از کام روح، سخن از معراج است؛ سخن از قهقهه مستانه شادی و وصول و حیات جاودان عند الرب است، خوشا به حال جوانی که کامیاب شهادت است .