وب نوشته های حسین ابراهیمی پیرامون مذهب، فرهنگ، سیاست و اجتماع
اي سيد ما و اي مولاي ما،فداي دردهاي دلت،تو كانون انعكاس نور ولي عصر و خورشيد زمين و زماني و بار امتي به دوش توست،دوشي كه عليوار بار يتيمي امت اسلام را برخود تحمل مي كند،آه از فاصله اي كه با تو دارم ،فكر و ذهن كوچك من و درك ناقص من كجا و رهيافتن به اوج استواي عرشي تو كجا؟ و حال آنكه تو حجت حجت اللهي و سايه لطف حضرت بقيۀ الله. اي سيد و مولاي من ،اي كاش عنايت الهي تو و نور يد اللهي تو شامل حال اين بنده كمترين بشود تا هيچ گاه جمال معشوق از صفحه چشمم پاك نشود و توان آن را داشته باشم تا در كاروان بسيجيان تو با شم هم آنان كه گرد و غبار پايشان نور معرفت بر قلبها مي نشاند. مني كه چشمهاي نيمه كوري دارم و گاهي تنها گرماي نور الهي را در پيش رويم احساس مي كنم ، دريچه اي از نور در طريق قرب تو مي بينم كه تنها طريق رسيدن به باب الله است يادم از سخن آن يگانه يار ولي عصر بهجت عارفان ـ كه خدايش رحمت كند ـ افتاد كه مردم را به استقبال از تو مي خواند كه استقبال از تو استقبال از ولايت الله است1. آه اي كساني كه دوست داريد بدانيد تا در پيشگاه امام زمان عليه آلاف التحيه و الثناء چگونه ايد؛ ميزان ولايت حق و لطف جاري خداي تبارك وتعالي كه هميشه حجت را پيش چشم همگان تمام مي كند،در مقابل شماست!، با او چه كرديد!؟ امر او نسبت به شما چگونه بوده است؟ نكند نداي "اني جعلته عليكم حاكما"* را از ياد برده و دست رد بر سينه هدايت زده ايد! كه اگر اينگونه ايد بايد بگويم كه "هي علي حد الشرك باالله" و الرد علي بقيۀ الله. از خداوند عزيز حكيم مي خواهيم كه به حق ولي عصر ما را مطيع حاكميت هميشگي خويش بر نفوس و زندگيمان قرار دهد تا در ايمانمان منفعتي يابيم و با ياري ولايت كسب خير نماييم براي فردايي كه "لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا"(قسمتي از زيارت آل ياسين) *در حديثي كه در كتاب ولايت فقيه امام خميني و علامه مصباح يزدي آمده امام عليه السلام فقيه عادل را حاكم بر مردم قرار ميدهند و رد بر او را رد بر اهل بيت عليهم السلام و رد بر خدا و در حد شرك به خداوند بيان مي فرمايند. 1-نقل از حجةالاسلام آقاتهرانی
ای کسانی که دم از ولایت می زنید و خود را ولایی می دانید! ای آنانی که چشمتان به نگاه امیرتان است ، گناه اراده انسان را در راه حسینی شدن سست می کند، گناهکار همانطور که از خدای تعالی جداست از اولیای او نیز جداست!.
ان الله یعلم السر و اخفی! این دهان توست که می گوید اگر آقا بگوید برو ! می روم، اما هیچ با خود اندیشیده ای که دل باید در گرو او باشد، دلت باید مجذوب او باشد و قلبی که دوده گناه بر در و دیوار آن نشسته باشد هیچگاه نور زهرایی ولی را منعکس نمی کند و همیشه بی نور و دور خواهد ماند.
همیشه با خود می گفتم کاش من هم از آنهایی بودم که آقا به آنها توجه و عنایت خاص دارند، آنهایی که باری از اندوه دل او برمی دارند، اما میدانم که این شدنی است.
باید برای خشنودی رب العالمین برخواست و پا در مسیر ولایت نهاد و چشم از نامحرم پوشاند وبدانید که هیچ سعادتی از لبخند او به شما شیرین تر نیست!.
.................................................
اما اینکه خود "را سرباز صفر " خواندم چون من و دوستانم هرگز ادعای نخبه فکری بودن را نداریم(مدعی بودن بود در دین عاشق اتهام!) و تنها از جان ودل خواستاریم در طریق اطاعت از ولی گام برداریم و در این طریق سربازی ، سرباز صفر خوبی بودن هم افتخار است، باشد که او به ما درجه رضایت خویش را اعطا کند.
*** بنده حسین ابراهیمی طلبه رشته تخصصی کلام اسلامی و درس خوانده در مدرسه علمیه معصومیه (قم)
متاهل علاقمند به هنر......
وهنر آنست كه بميري پيش از آنكه بميرانندت.(شهيد سيد مرتضي آويني)
و اما شهادت...
شهادت مهر تایید خدای رحیم بر پرونده بندگان خاص خود است؛ شهادت ضلعی از مختصات انسان کامل است؛عشق به شهادت خبر از خیلی چیز ها می دهد؛
عشق به شهادت خبر از رابطه ای عمیق با مبدا عالم می دهد، آنگاه که دور افتاده ای از اصل، روزگار وصل خویش را می جوید؛
عشق به شهادت نسیمی است که از گلستان محبت و دلدادگی حضرت اباعبد الله علیه السلام می وزد و بویش گرمای این محبت را در دل عشاق شعله ور تر می نماید.
جوانان پاک این مرز و بوم ؛همان ها که الفبای عشق و دلدادگی را از کودکی آموخته اند، همان ها که خدای رحمان و رحیم در شب های قدر به العفو العفو گفتن های آنان پیش ملائکه اش مباهات می کند، همان ها که پروانه وار گرد شمع نورانی ولایت فقیه می گردند و ذکر لبشان دعای برای ظهور منتقم آل محمد است آشنای دیرینه شهادنتد.
لبخند آن معشوق حقیقی و آن فرشته پرور و زیبایی گستر چیزی نیست که قلب های قفل انسان های مادی راهی به درک آن داشته باشد و همین لبخند است که جوان پاک و ملکوتی و مطلق گرای ایران زمین را مست می نماید و شهادت یعنی فهم اینهمه زیبایی.
حسین جان سر افکنده ام چون حر،مرا بپذیر و بر گناه فراوانم خرده مگیر،ای شاه قلوب که نامت نقش دلهاست،آنچه در دل سیاه من نور امید می تاباند و افسردگیم را به مشتاقی تبدیل می کند،قصه تو با غلام سیه روی است،آیا می شود؟ ،حسین جان تویی آن باب الهی که هیچ گاه بر بنده گنه کار بسته نیست و آن روی رحمت که هیچ گاه چشمه عنایتش دور از جان و دلهای خسته نیست.
حسین جان،چرا حلاوت نامت را پیوسته نچشم که مرا توشه ای جز یاد تو نیست،کشتی نجات و دستگیری محرمت دوباره به راه افتاده و ما در راه افتادگان در حسرت فراز عرشه حسینی شدن نگاه امید به عنایت تو داریم و پیوسته سلام پر طمع به پیشگاه تو و بزرگ یاران تو عرضه می داریم،باشد که علیک تو برکت جانمان شود؛اما رشته های نجات افکنده از سفینه تو اصحاب باوفای تواند،
سلام بر مسلم تنهای کوچه های بی وفای کوفه،سلام بر حبیب پیر رکاب اباعبدالله،سلام بر قاسم بن الحسن همان شیرین کام از حلاوت حسینی شدن،سلام بر فداییانی که بودند و ماندند و پیام وفاداری در رکاب ولی را به مدعیان ولایتمداری رساندند،
حسین جان سلام بر اسماعیل اربا اربا شده تو که سیراب از پیمانه محمدی بود و اباالفضل،اباالفضل،اباالفضل که مناجاتی جدا بایدم با اباالفضل بر منی که کامم آشنا با مشت مشت آبهای غفلت و دنیا زدگی است که از سر بی وفایی به اربابم به کام رسانده ام و هیچ گاه او و خانواده کریمش را به مشک لبیکی وفادارانه مهمان نکرده ام؛کاش در کربلای آخرالزمانی روزهای زندگیم چنان دستگیریم نمایی که لحظه آخر،لبخند رضوان را بر لبان بهشتی ات تماشا کنم.
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
قصه جوانی، قصه کامگیری و کامیابی است اما کام چیست؟ و ناکام کدام است؟ افقهای جوانی انسان را به حرکت و جنبش وامی دارد اما شیب این افق تا کدامین اوج است؟ از قند تا کام دلبر شیرینی تصور دارد و هرلبی را فهم و لیاقت وصالی است و این در گرو همت ها و اهتمام هاست، هر چه فهم انسان بیشتر می شود و روح او وسعت می یابد دلبستگی های پیشین رنگ می بازند و نگاه در پی جلوه ای کاملتر و شکوهی بیشتر است، اما مورچه ای را چه به تصور گستردگی عالمی! ؛ گرفتار دربند امیال و هوسها چه تصوری می تواند از آزادی معنوی داشته باشد؟ آری ، حکایت،حکایت دل بستن و دل باز کردن است که در این عرصه دنیا هرکه خیمه دل را جایی برپا می کند، عده ای دره ها وبعضی درقله ها !، هر نگاهی در این دنیای رنگ و فریب میله های زندان دنیا و مرز اسارت و آزادی را نمی بیند. دلبر ابتدا در ذکرو یاد انسان می آید پا به دین قلم رو می گذارد و پس از تصرف این جاست که فکر و دل وزندگی انسان را تسخیر می کند، صحبت از گسستن بند دنیا و پذیرفتن بندگی حق است؛ سخن از دیدن جمال یار در محضر حی علی الصلاة و تکبیر گفتن است، او را که بزرگترین دیدی، دیگر چشم تو را پر می کند و جز او را نمی بینی، رو از دیگری بر می گردانی تا او به تو رو کند، دنیا را بر خود حرام می کنی و احرام عشق می بیندی تا محرم دیدار شوی، آری سخن از کام روح، سخن از معراج است؛ سخن از قهقهه مستانه شادی و وصول و حیات جاودان عند الرب است، خوشا به حال جوانی که کامیاب شهادت است . .................................................