طنز : عكس هاي لو رفته پارتي ني ني ها!!
تصاوير را در ادامه مطلب حتما! مشاهده نماييد....
تصاوير را در ادامه مطلب حتما! مشاهده نماييد....
قال رسولُ الله(ص): «مَوتُ العالِمِ مُصيبَهٌ لاتُجبَرُ و ثُلمَةٌ لاتُسَدُّ و هُوَ نَجمٌ طـمِسَ، و مَوتُ قَبيلَةٍ أيسَرُ مِن مَوتِ عالِمٍ»
مرگ عالم مصيبتي جبران ناپذير و رخنه اي بسته ناشدني است. او ستاره اي است كه غروب مي كند. مرگ يك قبيله آسان تر از مرگ يك عالم است.(ميزان الحكمه، ج8 ، حديث13851)

سم الله الرحمن الرحیم
رحلت عالم فقید و بزرگوار مرحوم آیتالله آقای حاجآقا حسن امامی رحمةاللهعلیه را به مردم عزیز و مؤمن اصفهان خصوصاً حوزهی علمیه و علمای اعلام و ارادتمندان آن مرحوم و بالأخص به خاندان و آقازادگان مكرم ایشان تسلیت میگویم. در مدت بیش از پنجاه سال دوستی و رفاقت با این عالم بزرگوار، وفاداری و صداقت و دعای دلسوزانهی ایشان برای اینجانب سرمایهئی مغتنم بود. خداوند روح ایشان را با اجداد طاهرینشان محشور فرماید و مشمول غفران و رحمت خود نماید.
سیدعلی خامنهای
18 اسفند 1389

رحلت عالم مجاهد آیتالله آقای حاج سیّد محمّدحسین فضلالله ـ رحمة الله علیه ـ را به بیت شریف فضلالله و همهی ارادتمندان و دوستداران آن مرحوم در لبنان و جوامع لبنانیتبار در آفریقا و آمریكای لاتین، و به عموم شیعیان لبنان تسلیت میگویم.
این عالم بزرگوار و سختكوش، در عرصهی دین و سیاست، شخصیتی اثرگذار بود و لبنان تا سالهای طولانی، خدمات و بركات او را از یاد نخواهد برد. مقاومت اسلامی لبنان كه دارای حق عظیمی بر امت اسلامی است در همهی عمر با بركت خود، مشمول حمایت و همكاری و كمك این روحانی مجاهد بود.
ایشان همچنین برای جمهوری اسلامی یاوری با اخلاص و صمیمی به شمار میرفت و در همهی دوران سیساله همواره در زبان و عمل، وفاداری خود را به انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی به اثبات رسانید.
از خداوند متعال مسألت میكنم كه رحمت و مغفرت خود را بر روح این سیّد شریف و عزیز نازل فرماید و او را با اجداد طاهرینش محشور نماید.
سید علی خامنهای
14 تیر 1389
بسمالله الرحمن الرحیم
جناب مستطاب آیت الله آقای حاج سیّدمحمّدسعید حکیم دامت برکاته۱۰/اسفند/۱۳۸۹

بسمه تعالی
جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ جواد اژهای دامت افاضاته16 دی ماه 1389

رئیسجمهور در پیامی درگذشت عالم و عارف بزرگ حضرت آیتالله علامه سیدعباس حسینی کاشانی را تسلیت گفت.


علامه شیخ محمدعلی العمری به عنوان شخصیت اول شیعیان مدینه منوره و امام مسجد شیعیان این شهر محسوب میشد که در طول 60 سال گذشته برای بسط مکتب اهلبیت (ع) تلاش فراوانی کرده بود.
عالم جليل القدر، آيت الله حاج علي افتخاري
و...

کاش در سالی که پیش رویهاست...آید آن ماهی که بر عالم دواست...سال خود با یاد مهدی بیمه کن...چونکه صد آید نود هم پیش ماست (ح.الف.اول)

هنر یعنی طراوتهای دیگر
هنر یعنی به بزم عشق بی سر
بخشی از پیام نوروزی مقام معظم رهبری به مناسبت آغاز سال 1389:
"...در اين دعائى كه در آغاز هر سال، در هنگام تحويل، همه ميخوانيم، اين فِقره
جالب توجه است كه ميفرمايد: «حوّل حالنا الى احسن الحال». نميفرمايد ما را
به روز نيكى، حال نيكى برسان؛ به پروردگار عرض ميكند ما را به بهترين
حالها، به بهترين روزها، به بهترين وضعيتها برسان. همت والاى انسان مسلمان
همين است كه در همهى عرصهها به بهترينها دست پيدا كند.
امسال براى اينكه ما بتوانيم آنچه را كه در اين دعاى شريف به ما تعليم داده
شده است و وظيفهى ماست، انجام بدهيم، براى اينكه بتوانيم بر طبق اقتضائات
كشور و ظرفيتهاى كشور حركت كنيم، احتياج داريم به اينكه همت خودمان را چند
برابر كنيم؛ كار را متراكمتر و پرتلاشتر كنيم. من امسال را به عنوان سال
«همت مضاعف و كار مضاعف» نامگذارى ميكنم. به اميد اينكه در بخشهاى
مختلف، بخشهاى اقتصادى، بخشهاى فرهنگى، بخشهاى سياسى، بخشهاى عمرانى،
بخشهاى اجتماعى، در همهى عرصهها، مسئولين كشور به همراه مردم عزيزمان
بتوانند با گامهاى بلندتر، با همت بلندتر، با كار بيشتر و متراكمتر،
راههاى نرفتهاى را بپيمايند و به هدفهاى بزرگ خود انشاءاللَّه نزديكتر
شوند. ما به اين همت مضاعف نيازمنديم. كشور به اين كار مضاعف نيازمند است.
بايد به خداى متعال توكل كنيم؛ از خداى متعال استمداد كنيم و بدانيم كه زمينه براى كار، زياد است. دشمنان، دشمن علم و ايمان جامعهى ما هستند. علم و ايمان را به صورت مضاعف در ميان خودمان بايد تقويت كنيم. انشاءاللَّه راهها هموار خواهد شد؛ موانع، كوچك خواهد شد و كمك الهى و نصرت الهى، ملت ما و كشور ما و مسئولين ما را همراه و زير سايهى خود خواهد داشت."
الحق که سال 89 سال همت و کار مضاعف دولت بود و کارهایی در این سال انجام شد که جزء آمال دولتهی قبلی به حساب می آمد....راستی به نظر شما مقام معظم رهبری سال 90 را به چه عنوانی نامگذاری خواهند کرد؟

از میان برف،روی ناز گلبرگی گلی
با هزاران راز در دل می نماید خوشکلی
باز عطر یک دم عیسایی از ره می رسد
چشمهای منتظر کو تا ببیند وصل را
عاشقان روی دلبر را نشاید کاهلی
یا علی گویید چون در فصل زیبای بهار
هر گلی در هر گلستان،باز گوید یا علی
خلق مانند طبیعت لبس نو بر تن ولی
در حدیث معروفی از امیر المومنین علیه السلام هست که می فرمایند:و لا تر الجاهل الا مفرطا او مفرطا یعنی انسان جاهل را نمی بینی مگر در این دو صورت که یا افراط کننده است و یا تفریطگر؛یعنی شخصی که با یک جو می شود جلودار و حتی از همه در یک مطلب پیشی می گیرد و با یک نهیب بطور کل از آن مطلب کناره گیری می کند.
همیشه باید اعتدال را در عمل رعایت کرد،اسلام دین اعتدال است،نهیب زدن مقام معظم رهبری در جلسه اخیرشان با اعضای مجلس خبرگان به کسانی است که در پی آنند که ابرویی را درست کنند و نزدیک است که با این قصد چشمی را کور نمایند،در پی آنند که به مجرمی تذکر دهند اما به فحاشی دست می زنند،می خواهند نظر خود را در موردی اظهار کنند،اما به مسخره کردن دیگری می پردازند یا مواردی از زندگی شخصی او را فاش می کنند که این عمل بی شک تحت عنوان غیبت قرار می گیرد.
مقام معظم رهبری در میان عرائض خود فرمودند: "فضاى اهانت و هتك حرمت در جامعه، يكى از آن چيزهائى است كه اسلام مانع از آن است؛ نبايد اين اتفاق بيفتد. فضاى هتك حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سياسى است. انتقاد، مخالفت، بيان عقايد، با جرأت، هيچ اشكالى ندارد؛ اما دور از هتك حرمتها و اهانتها و فحاشى و دشنام و اين چيزها. همه هم در اين زمينه مسئولند."
اصلا این هوای نفس است که می گوید؛ حالا که این بیچاره منحرف شده و از مرحله پرت است تو هم یک هلی به او بده تا به قعر دره نابودی سقوط کند!
که باید اینجا آن شعر معروف را یاداور شوم که:
گر بر سر نفس خود امیری مردی
ور بر دگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
بنای یک مسلمان و بنای کشور اسلامی همیشه بر خیر خواهی است البته بر نکات خلاف و اشتباه ها تذکر می دهد اما هدفش این است که او را بیدار کند و حتی الامکان برگرداند و بنابر عبارت مقام عظمای ولایت سعی ما این است که افراد در کشتی نجات انقلاب بمانند مگر اینکه خود نخواهند.
فردی مثل آیت الله هاشمی رفسنجانی شخصیت کمی نیست که با دیدن چند مورد اشتباه به سرعت شناسنامه سیاسی او را باطل کنیم و به قول یکی از اساتید فن که در اینچنین موردی می فرمود دشمن دنبال آن است که با منحرف نمودن و دور نمودن انقلابیون از فضای ولایی ،از دوستداران انقلاب یکی کم کند و یک حامی برای خود،آنهم در میان بدنه حکومت اسلامی بسازد،باید به این نکته توجه داشته باشیم در مورد افرادی که در معرض انحراف قرار دارند و با خوی خیر خواهانه از این اتفاق جلوگیری کنیم و اما در مورد شخصیت جناب آقای هاشمی و با وجود موارد سوال برانگیز بسیاری که در سیره سیاسی ایشان برای انقلابیون وجود دارد باز باید نگاه نیروهای ولایت به سخنان گهربار حضرت امام خامنه ای باشد که از مشی وسخنان ایشان بر می آید که در مورد آقای هاشمی ایشان حساسیت ویژه ای دارند و هنور امیدوارند که او برگردد به میان شاهراه ولایت و قلب دوستداران ولایت.

صداي پاي بهار
محمد1 پس از كارهاي روزانه كنار نهر جوي آبي خسته و افتاده نشسته بود. از سپيدهدم آن روز تا دم ظهر يكسره كار كرده بود. به پشت دراز كشيده بود و به ازدواج و آيندة خود ميانديشيد. چقدر علاقه داشت همة فرزندانش را خوب تربيت كند و آنها را جهت تحصيل علوم ديني و سربازي و خدمتگزاري امام زمان (ارواحنافداه)، به نجف اشرف بفرستد. خودش كه در اين باره به آرزويش نرسيده بود. در فراز و نشيب زندگي، درس و بحث طلبگي را نيمهتمام گذاشته و از نجف به «نيار»2 برگشته بود.
«عجب خيالاتي شدم، با اين فقر و فلاكت چه كسي عقلش را از دست داده تا به من دختر بدهد؟! خوب درست است كه خدا روزيرسان و گشايشبخش است، اما من بايد خيلي كار كنم. امسال شكر خدا، وضع زراعت و باغ و دام بد نبود، ولي...».
از فكر و خيال كه فارغ شد، زود از جا برخاست. ترسيد كه وقت نماز دير شده باشد. لب جوي نشست تا آبي به سر و صورت خستة خود بزند كه سيب سرخ و درشتي از دورترها نظرش را جلب كرد: ...عجب سيبي! ...چقدر هم درشت! ...چقدر قشنگ و زيبا!
سيب را كه گرفت، با شگفتي و خوشحالي نگاهش كرد. اول دلش نيامد بخورد. اما مدتها بود كه سيب نخورده بود. يك لحظه هوس شديدي نمود و در يك آن، شروع به خوردن كرد. سيب كه تمام شد، ناگهان فكر عجيبي در ذهنش لانه كرد و شروع به ملامت خود نمود:
«اي واي! اين چه كاري بود كردي محمد؟! اين بود نتيجة چندين سال طلبگيات؟! اي دل غافل!... خدايا ببخش!... خدا ميبخشد، ولي صاحب سيب چطور؟ امان از حقالناس!»
بيدرنگ وضويي ساخت و روي نياز به سوي كردگار بينياز آورد. پس از عروجي ربّاني در سجدهاي روحاني با تمام وجود از پروردگار هستي مدد طلبيد و بلافاصله داسش را برداشت و در امتداد جوي آب به سمت بالادشت به راه افتاد. ظهر كه شده بود، همه به ده برگشته بودند و سكوت وهمانگيزي همة دشت را دربرگرفته بود. گاه اين سكوت وهمانگيز را صداي ملايم شرشر آب جوي ميشكست.
چند فرسنگي كه راه رفت، به باغي رسيد. درختان بزرگ و كهن بيد، اطراف باغ را گرفته بودند. كمي آن طرفتر، درختان بلند و پر برگ تبريزي قد برافراشته بودند و در ميان آنها درختان سيب با انبوهي از سيبهاي سبز و سرخ و زرد خودنمايي ميكردند. صداي جيكجيك گنجشكان و نغمة ديگر پرندگان، صفاي ديگري به باغ داده بود. باغ از عطر يونجه و بوي دلانگيز گلها و علفهاي وحشي سرشار بود. اين همه، محمد را در خود فرو برد، اما پس از لختي درنگ به خود آمد و فرياد زد: كسي اينجا نيست؟... صاحب باغ كجاست؟
كمي دورتر، در زير درختان تبريزي، كلبة ساده و زيبايي ديده ميشد. محمد چندين بار ديگر كه صدا زد، پيرمردي از داخل كلبه بيرون آمد و جواب داد: «بفرماييد برادر! تعارف نكنيد! بفرماييد سيب ميل كنيد!»
و آنگاه خوشآمدگويان به طرف محمد آمد. محمد در حالي كه از خجالت و شرم سر به زير انداخته بود، سلام كرد و گفت:
ـ اين باغ مال شماست پدر جان؟!
ـ اين حرفها چيه؟ بفرماييد ميل كنيد... مال بندگان خداست... مال خودتان!
ـ ممنون پدر!... عرضي داشتم.
پيرمرد در حالي كه لبخند ميزد، با تعجب گفت:
ـ امر بفرماييد برادر! من در خدمتم.
ـ اگرچه شما بزرگوارتر و مهربانتر از اين حرفها هستيد، اما براي اطمينانخاطر خدمتتان عرض ميكنم، اين بندة گناهكار خدا اهل ده پايين هستم. ميشناسيد، «نيار»؟
ـ بله، بله...
ـ كنار جوي نشسته بودم كه سيبي آمد. گرفتم و خوردم. ولي متوجه شدم كه بياجازه، آن سيب را خوردهام. به احتمال قوي آن سيب از درختان شما بوده است، ميخواستم آن سيب را بر ما حلال كنيد پدر جان!
پيرمرد تعجبكنان خنديد و آخر سر گفت:
ـ كه اين طور... سيبي افتاده تو آب و آمده و شما آن را خوردهايد؟!
و يك لحظه قيافهاش را تغيير داد و با درشتي گفت:
ـ نه،... امكان ندارد... اگر ميآمدي همة اين باغ را با خاك يكسان ميكردي، چيزي نميگفتم... اما من هم مثل خودت به اينجور چيزها خيلي حساسم!... كسي بدون اجازه مال مرا بخورد، تا قيام قيامت حلالش نميكنم... عرضم را توانستم خدمتتان برسانم حضرت آقا؟!... بفرماييد!!
چهرة محمد به زردي گراييد و چنان ترس و لرزي وجودش را فراگرفت كه انگار بيدي در تهاجم باد به رعشه افتاده است. به التماس افتاد و هرچه درهم و ديناري در جيب داشت، بيرون آورد و با گريه و زاري گفت:
ـ تو را به خدا پدر جان، اين دينارها را بگير و مرا حلال كن! تو را به خدا من تحمل عذاب خدا را ندارم!... مرا حلال كن پدر جان!
و بعد گريهاش امان نداد. مدتي كه گريست، پيرمرد دستش را گرفت، آرامَش كرد و گفت:
ـ حالا كه اينقدر از عذاب الهي ميترسي، به يك شرط تو را ميبخشم!
ـ چه شرطي پدر جان؟ به خدا هر شرطي باشد، قبول ميكنم.
ـ شرط من خيلي سخت است. درست گوشهايت را باز كن و بشنو و با دقت فكر كن ببين اين شرط سختتر است يا عذاب خدا...
ـ مسلّم عذاب خدا سختتر است، شرط تو را به هر سختي هم كه باشد، قبول ميكنم.
ـ ...و اما شرط من: دختري دارم كور و شل و كر، بايد او را به همسري قبول كني!!
به راستي كه شرط سختي بود. محمد مدتي در فكر فرو رفت و يادش افتاد كه چقدر آرزوي ازدواج كرده بود و به چه دختران زيبارويي انديشيده بود. ...و اينك تمام آرزوهايش بر باد رفته بود. آهي سوزان از نهادش برخاست و گفت:
ـ قبول ميكنم.
ـ البته خيالت هم راحت باشد كه همراه دخترم ثروت خوبي هم برايت ميدهم... ولي چه كار كنم دخترم سالهاي سال از وقت ازدواجش گذشته و كسي نيست بيايد سراغش... بيچاره پير شده... چه كارش كنم جوان؟!... حالا بايد تا آخر عمرم براي خدا سجدة شكر كنم كه مثل تويي را براي دخترم رساند. و بعد قهقههاي كرد و به طرف كلبه به راه افتاد.
نگاه تأسفبار محمد براي لحظات مديدي دنبال پيرمرد خشكيد. چارهاي نداشت.
مراسم عقد و عروسي فاصله چنداني با هم نداشتند. خطبة عقد همان روزهاي اول خوانده شده بود و تا شب عروسي برسد، محمد بارها از خدا طلب مرگ كرده بود. اما مرگ و ميري در كار نبود... بايد ميماند و مزه مال مردمخوري را ميچشيد!
عروس را كه آوردند، دل او مثل سير و سركه ميجوشيد. اضطراب تلخي به دلش چنگ ميانداخت و نفس را در سينهاش حبس و فكرش را در دريايي پرتلاطم غرق ميساخت:
ـ خدايا چه كاري بود من كردم؟ اين چه بلايي بود به سرم آمد؟! اي كاش به سوي اين باغ نيامده بودم! بهتر نبود ميگريختم! ...نه، نه! بايد بمانم!
در اين فكرها بود كه ناگاه محمد را صدا زدند:
ـ عروس خانم منتظر شماست!
پاهايش به لرزه افتاد. عرق سرد و سنگيني همة بدنش را پوشانده بود. تا به اتاق برسد، هزار بار مرد و زنده شد. چنان در اضطراب و اندوه بود كه متوجه همراهان عروس هم نشد.
در را كه باز كرد، صداي نازنين دختري را شنيد كه به او سلام گفت. صداي دختر هيچ شباهتي به صداي لالها و كورها و شلها نداشت.
ـ نه، نه، تو كه لال بودي دختر؟!
دختر لبخندي زد و نقاب از چهره كنار زد:
ـ ببين! لال نيستم! كر هم نيستم! شل هم نيستم!
بلند شد و چند قدمي راه رفت، تا خيال محمد از همه چيز راحت باشد. محمد كه مدهوش و مسحور زيبايي دختر شده بود، بيمهابا فرياد كشيد:
ـ تو زن من نيستي!... زن من كجاست؟!... زن من...
و فرياد زنان از خانه بيرون آمد. زنان و مرداني كه خسته و كوفته از كار روزانه آنك در خانههاي اطراف خود را به بستر آرامش انداخته بودند، با صداي محمد جملگي از جا جستند و خانة تازهداماد را در ميان گرفتند.
ـ اين زن من نيست... زن من كجاست؟! چرا مرا دست انداختهايد؟!
چند مرد تنومند، بازوان پرقدرت محمد را گرفتند و او را ساكت كردند. پدرزن محمد كه ميهمان خانة همجوار بود، جمع را شكافت و جلو آمد. لبخندزنان صورت محمد را بوسيد و طوري كه همه بشنوند، بلند گفت:
ـ بله آقا محمد! عاقبت پارسايي و پرهيزكاري همين است... آن دختر زيبارو زن توست. هيچ شكي هم نكن! اگر گفتم كور است، مرادم آن بود كه هرگز به نامحرم نگاه نكرده است و اگر گفتم شل است، يعني با دست و پايش گناه نكرده است و اگر گفتم كر است، چون غيبت كسي را نشنيده است... .
ـ چه ميگويي پدر جان؟!... خوابم يا بيدار؟!...
ـ آري محمد، دختر من در نهايت عفت بود و من او را لايق چون تو مردي ديدم... .
هلهله و شادي به ناگاه از همه برخاست و در سكوت شب تا دورترها رفت. محمد در حالي كه عرق شرم را از پيشانياش پاك ميكرد، دوباره روانة حجرة زفاف شد و از اينكه صاحب چنين زن و صاحب چنين فاميلي شده است، بينهايت شكر و سپاس فرستاد.
...و اينك صداي پاي كودكي از آن خانه شنيده ميشد؛ صداي پاي بهار. آري، از چنان مادر و چنين پدري، پسري چون احمد مقدس اردبيلي به ارمغان ميآيد كه از مفاخر بزرگ شیعه و عرفای به نامی هستند که توصيفش محتاج كتاب ديگري است. 3
-------------
پی نوشت ها:
1. پدر مرحوم مقدس اردبيلي.
2. «نيار» نام روستايي در سه كيلومتري اردبيل است كه اكنون به اردبيل متصل شده است. اين روستا ولادتگاه مقدس اردبيلي بوده است.
3. ر.ك: قنبري، حيدرعلي، داستانهاي شگفتانگيز از تربيت فرزند، ص46ـ52؛ به نقل از آينة اخلاص، ص18.
ناقل:آیت الله مرتضی آقا تهرانی
منبع: سایت تبیین(anjomedu.ir)
سفیر اشک ز دل عاشقانه در سفر است
به سوی شهر تو از روی خاک در گذر است
به اشک واژه دوری دری به سوی تو شد
سرای صورتمان جایگاه صد گهر است
تَرَک ز دل نرود جز به مرحم شبنم
صفای آب چون کیمیای کوزه گر است
پی غم تو ز دل چشم روشنی آمد
که روی ماه تو پیغام شام بی سحر است
حدیث اشک، سکوت ترانه مهر است
حدیث آتش جان از ورای چشم تر است
غبار دوری از آئینه ننگ می باشد
نسیم اشک آئینه ساز هر نظر است
دلم گرفته هوای بهار و دیدن یار
ببین که نم نم باران نوید این خبر است
نگاه من که هوادار عشق می باشد
سپیده دم سر دستان شبنم سحر است
گلی به سینه،هوایی بدون دلبر تنگ
عصاره دل پاک از دو دیده جلوه گر است
زبان سرخ مرا اشک های دُروار است
چگونه این سر سبزم به باد ،نی،به بر است؟




فیلم "ظهور بسیار نزدیک است" که با تلاش دلسوزان و بسیجیان بصیر ومشتاق ولی عصر ارواحنا له الفداء تهیه شده است تاثیر بسیار بالایی برای قرار دادن مخاطب در فضای ظهور و یاری امام زمان (عج) دارد اما چند نکته در اینجا قابل توجه است که اولا برای تهیه این فیلم با مضمون مهدویت و آخرالزمان با رویکرد تطبیق حوادث و افرادی که در ظهور نقش دارند تا چه حد با علمای متخصص در این موضوع مشورت و همکاری شده است،آیا با علمایی که اسمشان در این اثر برده می شود در این مورد مشاوره لازم انجام شده است و ثانیا بطور کلی آیا براستی تطبیق افرادی که در رسیدن ظهور نقش دارند به با قطع و یقین بر افراد و بزرگان جامعه امروز ما صحیح است.
بنده که افتخار حضور در درس حضرت آیت الله علم الهدی را دارم این مطالب را از ایشان سوال کردم که ایشان در پاسخ به مطالب جالب توجهی اشاره فرمودند؛ در ابتدا بنده از ایشان سوال کردم که نام حضرت عالی در این فیلم به عنوان یکی از علمایی که سید خراسانی بودن امام خامنه ای را ابراز کرده اید برده شده است آیا این صحت دارد؟ که فرمودند خیر! بنده هیچگاه به طور رسمی همچنین مطلبی نگفته ام
فرمودند بنده اگر هم در جایی این مطلب را گفته باشم به نقل از یکی از مراجع عظام تقلید بوده که آن شخص هم آیت الله حائری شیرازی نبوده است.
ایشان فرمودند در زمان حضرت امام خمینی نیز افرادی به طور قطع و یقین و با ادله ای مطرح می کردند که سید حسنی ایشان هستند که امام (ره) فوت کردند و هنوز امام زمان ظهور نکردند.
دوباره بنده از ایشان پرسیدم که تکثیر این فیلم به نظر شما میان عامه مردم چگونه است؟ که ایشان فرمودند نه! جایز نیست،ممکن است برخی از این تطبیقات با تغییر و تحولات آینده با اشتباه در آمدن موجب سست شدن اعتقاد مردم نسبت به مهدویت شوند.
سایت جنبش راه لجن نوشت:
(عکس تزیینی است!؟)یکی از نکات غیر قابل انکار و جالب توجه در مورد فتنه اخیر نقش شخص آقای هاشمی رفسنجانی در این تحولات سنگین و اسفبار است،هیچ گاه از یاد نخواهیم برد آن صحنه ای که همسر این جناب بلافاصله بعد از رای دادن، مردم را به شورش دعوت می کرد و آن دختر معلومة الحال ایشان که عکس و فیلم های یادگاریش با فتنه گران در خیابانهای تهران هنوز در فضای نت یافت می شود ،البته پسر ایشان معرف حضور آقازاده شناسان هست که ان شاالله بعد از سفر علمی تحقیقاتی! ایشان به انگلستان به پرونده قطورش در دادگاه رسیدگی خواهد شد.
هیچ گاه از یاد نخواهیم برد آن نامه سر گشاده ای و پر حرف و حدیثی که ایشان در شرایط فتنه و با وجود دسترسیشان در اغلب اوقات به مقام معظم رهبری ،خطاب به ایشان نوشت، در حالی که بدون تحیت و سلام آغاز شده بود و با هدف تهدید نظام و تحریک آشوبگران نوشته شده بود همان نامه ای که از آتشفشان های خیالی سخن به میان می آورد و مبرز نیت و ما فی الضمیر جناب رفسنجانی بود شاید با این نامه می خواست کار خانوادگی خود را در مدیریت فتنه به اتمام برساند در همان روز هایی که جلسات متعدد ایشان با اصحاب فتنه یا بهتر بگوییم خائنان به نظام و انقلاب یک برنامه مشخصی را برای پیشبرد اهداف ایشان برای به نتیجه رسیدن فتنه رقم زده بود.
آخر شاید راست گفت آنکه گفت با آمدن احمدی نژاد سلطه پدرم بر کشور کم شده وگرنه انگار این پدر من بود که پیش از آمدن او رهبری می کرد!! اما روند انعزال این انقلابی روزهای گذشته انقلاب از خیلی وقت است که آغاز شده و شب مناظره با سخنان آقای احمدی نژاد جدای از نفی و اثبات در مورد درست یا نادرست بودن آن،هیمنه او در چشم آنانی که او را هنوز بزرگ می دیدند شکست.
دیگر امروز آنانی که دلشان برای این نهضت می تپد نمی توانند آن سخن را تکرار کنند که "هاشمی زنده است تا نهضت زنده است" چرا که قدر متیقن در مورد ایشان عدم تبری از فتنه گران و آشوبگران و فرزندان آشوبگرش است که این خود موجب تبری ما از ایشان خواهد بود.
روند انعزال ایشان با کنار گذاشتنشان از نماز جمعه به مراحل عینی رسید و امروز ما منتظریم که علمای بیدار و انقلابی در مجلس خبرگان رهبری قدم دوم را بردارند چرا که آن زمینه ای که در مورد محاکمه سران فتنه در مردم بیدار ایجاد شده در مورد جناب هاشمی نیز صادق است.
رهبر ما با توجه با اقتضائات رهبری یک جامعه اسلامی شخصی را نیاز دارد که به تعبیر یکی از اساتید اخلاق در زیر پرچم ولایت بگنجد و تابع فرامین ایشان باشد و شخصی که اگر نگوییم با تخطی، با هم عرض دانستن خود و نظرات خود با شخص اول دنیای اسلام اصرار به خروج از کشتی نجات انقلاب اسلامی دارد دیگر نمی شود برای او کاری کرد.
ای قبله نیاز بیا صاحب الزمان
ای چشم چشمه ساز بیا صاحب الزمان
تو برق شبنمی که به چشم سحر نشست
ای اشک چشم باز بیا صاحب الزمان
دل همچو لاله ای که سرش رو به سوی توست
ای آسمان باز بیا صاحب الزمان
امید غنچه ای که تویی وعده خدای
ای جان جانماز بیا صاحب الزمان
شور و نوای آب تو را می زند صدا
ای انتهای راز بیا صاحب الزمان
هر ناله ای زدوری تو گر گرفته است
ای اوج هر گداز بیا صاحب الزمان
دنیا فقط به عشق تو آرام مانده است
ای ناز بی نیاز بیا صاحب الزمان(ح.الف.اول)4/5/87
خاصیت دیکتاتور های مدرن در این است که لااقل سعی می کنند ظاهر قضیه را حفظ کنند اما این آقا هر کجا که می خواهد برود حرمسرای خود را با خود می برد به طوری که اگر یکی از آنان نیایند کانه سفر ایشان ملغا می شود، جهان نیوز در این باره نوشت:گفته می شود، دیکتاتور لیبی به اندازه ای به پرستاران خود علاقه دارد که در یکی از سفرهای بین المللی خود به کشور پرتغال ـ که قرار بود پس از آن برای سخنرانی در مجمع عمومی سازمان ملل به ایالات متحده آمریکا برود ـ وقتی به دلایل اداری ویزای یکی از این پرستاران صادر نشده بود، ساعاتی بعد، «قذافی» هواپیمای شخصی خود را از پرتغال به لیبی فرستاد تا آن پرستار را پیش خود بیاورد.
ومطلب جالبتر آنکه این پرستاران یا محافظان هیچگاه حق ازدواج ندارند،خب شاید این بخاطر آن باشد که خدای نکرده بچه جناب قزافی با غیر او اشتباه شود!
اما افراد این حرمسرا را بیش از صد زن تشکیل می دهند که «معمر قذافی» تک تک آنها را شخصا از دانشکده ای که برای آموزش محافظان و پرستاران تأسیس کرده، انتخاب می کند و پیش از استخدام رسمی آنان، مجبورشان کرده که سوگند یاد کنند که تا آخر عمر به او وفادار بمانند و از همین روی، حق ازدواج ندارند.
اگر به نماز به چشم یک فرصت نگاه کنیم خیلی از مشکلات ما درست می شود،فرصتی که به ما داده شده که عرض حاجت کنیم،فرصتی برای قرار گرفتن در پیشگاه پادشاه عالم،همان یاری که منتظر ناله های عاشقانه ماست،رکوع را یک تعظیم و سر خم کردن در مقابل این یار ببینید تا ترحم او را به خود جلب کنید و در سجده در مقابل او سر به خاک می گذاریم تا زیباترین صحنه های عاشقانه را با تنها زیبای عالم خلق کنیم...سعی کنید در نماز بتوانید بگویید خدایا دوستت دارم!