حدیث اشک.....ح.الف.اول

سفیر اشک ز دل عاشقانه در سفر است
به سوی شهر تو از روی خاک در گذر است
به اشک واژه دوری دری به سوی تو شد
سرای صورتمان جایگاه صد گهر است
تَرَک ز دل نرود جز به مرحم شبنم
صفای آب چون کیمیای کوزه گر است
پی غم تو ز دل چشم روشنی آمد
که روی ماه تو پیغام شام بی سحر است
حدیث اشک، سکوت ترانه مهر است
حدیث آتش جان از ورای چشم تر است
غبار دوری از آئینه ننگ می باشد
نسیم اشک آئینه ساز هر نظر است
دلم گرفته هوای بهار و دیدن یار
ببین که نم نم باران نوید این خبر است
نگاه من که هوادار عشق می باشد
سپیده دم سر دستان شبنم سحر است
گلی به سینه،هوایی بدون دلبر تنگ
عصاره دل پاک از دو دیده جلوه گر است
زبان سرخ مرا اشک های دُروار است
چگونه این سر سبزم به باد ،نی،به بر است؟
ح.الف.اول
81/11/17
+ نوشته شده در شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ ساعت 23:25 توسط حسین ابراهیمی
|