دفتر اول از مثنوی

شه فرستاد آن طرف يك دو رسول
حاذقان و كافيان بس عدول

تا سمرقند آمدند آن دو امير
پيش آن زرگر ز شاهنشه بشير

كاي لطيف استاد كامل معرفت
فاش اندر شهرها از تو صفت

نك فلان شه از براي زرگري
اختيارت كرد زيرا مهتري

اينك اين خلعت بگير و زر و سيم
چون بيايي خاص باشي و نديم

مرد مال و خلعت بسيار ديد
غره شد از شهر و فرزندان بريد

اندر آمد شادمان در راه مرد
بي‌خبر كان شاه قصد جانش كرد

اسپ تازي برنشست و شاد تاخت
خونبهاي خويش را خلعت شناخت

اي شده اندر سفر با صد رضا
خود به پاي خويش تا سؤ القضا

در خيالش ملك و عز و مهتري
گفت عزرائيل رو آري بري

چون رسيد از راه آن مرد غريب
اندر آوردش به پيش شه طبيب

سوي شاهنشاه بردندش بناز
تا بسوزد بر سر شمع طراز

شاه ديد او را بسي تعظيم كرد
مخزن زر را بدو تسليم كرد

پس حكيمش گفت كاي سلطان مه
آن كنيزك را بدين خواجه بده

تا كنيزك در وصالش خوش شود
آب وصلش دفع آن آتش شود

شه بدو بخشيد آن مه روي را
جفت كرد آن هر دو صحبت جوي را

مدت شش ماه مي‌راندند كام
تا به صحت آمد آن دختر تمام

بعد از آن از بهر او شربت بساخت
تا بخورد و پيش دختر مي‌گداخت

چون ز رنجوري جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند

چونك زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندك‌اندك در دل او سرد شد

عشقهايي كز پي رنگي بود
عشق نبود عاقبت ننگي بود

كاش كان هم ننگ بودي يكسري
تا نرفتي بر وي آن بد داوري

خون دويد از چشم همچون جوي او
دشمن جان وي آمد روي او

دشمن طاووس آمد پر او
اي بسي شه را بكشته فر او

گفت من آن آهوم كز ناف من
ريخت اين صياد خون صاف من

اي من آن روباه صحرا كز كمين
سر بريدندش براي پوستين

اي من آن پيلي كه زخم پيلبان
ريخت خونم از براي استخوان

آنك كشتستم پي مادون من
مي‌نداند كه نخسپد خون من

بر منست امروز و فردا بر ويست
خون چون من كس چنين ضايع كيست

گر چه ديوار افكند سايهء دراز
باز گردد سوي او آن سايه باز

اين جهان كوهست و فعل ما ندا
سوي ما آيد نداها را صدا

اين بگفت و رفت در دم زير خاك
آن كنيزك شد ز عشق و رنج پاك

زانك عشق مردگان پاينده نيست
زانك مرده سوي ما آينده نيست

عشق زنده در روان و در بصر
هر دمي باشد ز غنچه تازه‌تر

عشق آن زنده گزين كو باقيست
كز شراب جان‌فزايت ساقيست

عشق آن بگزين كه جمله انبيا
يافتند از عشق او كار و كيا

تو مگو ما را بدان شه بار نيست
با كريمان كارها دشوار نيست
                                               منبع :http://www.mowlana.org